---♡[]ازدواج اجباری![]♡---
P⁵⁵
ات ویو
بعد کلی غر زدن مامانم از اتاق رفت بیرون اَه انگار بچم که اینا برام تصمیم میگیرن میگن که حق نداری با جین ازدواج کنی....بیخیال این حرفا شدم ودوباره رفتم با جین حرف زدم...بعد یکم دیگ میخواستیم بخوابیم ولی من خوابم نبرد نمیدونم چرا ولی استرس داشتم وتا صبح نتونستم بخوابم که صبح هم پاشدم وکار هامو کردم ورفتم مدرسه و وقتی رسیدم سریع اول دنبال رزی گشتم که.....دیدم نیست مجبور شدم برم پیش کوک واز اون بپرسم
ات:سلام کوک
جونگ کوک:سلام بیبی
ات:....روزی مگح امروز نیومده؟
جونگ کوک:نه از وقتی اومدم ندیدمش
ات:اها باشه
جونگ کوک:کجا با این عجله بیبی گرل
ات:کوک ب........
ات ویو
داشتم حرف میزدم که کوک یهو کمرم وگرفت و چسبوندم به دیوار وشروع کرد به بوسیدن لبام...ولی میخواستم ازش جدا شم هولش دادم ولی خیلی محکم بغلم کرده بود....حتی محکم به سینش مشت میزدم ولی فایده ای نداشت که بعد چند مین ازم جدا شد وگفت
جونگ کوک:اوم..
ات:فقط خفه شو کوک
جونگ کوک:اگه همینجوری ادامه بدی ددی تنبیهت میکنع ها
ات:دست از سرم بردار*دادوکوک رو هل میدهم ومیرع
جونگ کوک ویو
ات داشت حرف میزد که محو لباش بودم تاقت نیاوردم و کمرشو گرفتم وچسبوندمش به دیوار ولی داشت هولم میداد منم محکم بغلش کردم که شروع کرد مشت زدن به سینم ولی اهمیت ندادم وبه این کارم ادامه دادم بعد چند مین ازش جدا شدم که عصبی بود وهولم داد ورفت تو کلاس....
(بازم ات ویو😂)
از کار کوک خیلی عصبی شدم هولش دادم ورفتم سمت کلاس که باچیزی که دیدم دیگ به راهم ادامه ندادم......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۲۷لایک)
(۲۵کامنت)
(۳فالوور)
__________________________________________
خودتون میدونید کع اینا واقعی نیستن وهمش خودم نوشتم.........یا نخونین یا میخونین جنبه داشته باشین گزارش نکنین من این همه زحمت نمیکشم که شماها بیاین گزارش کنین
ات ویو
بعد کلی غر زدن مامانم از اتاق رفت بیرون اَه انگار بچم که اینا برام تصمیم میگیرن میگن که حق نداری با جین ازدواج کنی....بیخیال این حرفا شدم ودوباره رفتم با جین حرف زدم...بعد یکم دیگ میخواستیم بخوابیم ولی من خوابم نبرد نمیدونم چرا ولی استرس داشتم وتا صبح نتونستم بخوابم که صبح هم پاشدم وکار هامو کردم ورفتم مدرسه و وقتی رسیدم سریع اول دنبال رزی گشتم که.....دیدم نیست مجبور شدم برم پیش کوک واز اون بپرسم
ات:سلام کوک
جونگ کوک:سلام بیبی
ات:....روزی مگح امروز نیومده؟
جونگ کوک:نه از وقتی اومدم ندیدمش
ات:اها باشه
جونگ کوک:کجا با این عجله بیبی گرل
ات:کوک ب........
ات ویو
داشتم حرف میزدم که کوک یهو کمرم وگرفت و چسبوندم به دیوار وشروع کرد به بوسیدن لبام...ولی میخواستم ازش جدا شم هولش دادم ولی خیلی محکم بغلم کرده بود....حتی محکم به سینش مشت میزدم ولی فایده ای نداشت که بعد چند مین ازم جدا شد وگفت
جونگ کوک:اوم..
ات:فقط خفه شو کوک
جونگ کوک:اگه همینجوری ادامه بدی ددی تنبیهت میکنع ها
ات:دست از سرم بردار*دادوکوک رو هل میدهم ومیرع
جونگ کوک ویو
ات داشت حرف میزد که محو لباش بودم تاقت نیاوردم و کمرشو گرفتم وچسبوندمش به دیوار ولی داشت هولم میداد منم محکم بغلش کردم که شروع کرد مشت زدن به سینم ولی اهمیت ندادم وبه این کارم ادامه دادم بعد چند مین ازش جدا شدم که عصبی بود وهولم داد ورفت تو کلاس....
(بازم ات ویو😂)
از کار کوک خیلی عصبی شدم هولش دادم ورفتم سمت کلاس که باچیزی که دیدم دیگ به راهم ادامه ندادم......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۲۷لایک)
(۲۵کامنت)
(۳فالوور)
__________________________________________
خودتون میدونید کع اینا واقعی نیستن وهمش خودم نوشتم.........یا نخونین یا میخونین جنبه داشته باشین گزارش نکنین من این همه زحمت نمیکشم که شماها بیاین گزارش کنین
۹.۱k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.